پسر انسان
در انجيل لوقا، آمده است:
«كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد، و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار شخص بزرگی را می کشند تا هر وقت آيد و در را بكوبد بى درنگ براى او باز كنند. خوشابه حال آن غلامان، كه وقتی آقاى ايشان بیاید، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمی بريد پسر انسان می آيد»
در این آیه، خطاب کاملا به دیگری است که خواهد آمد و این مساله ای منطقی است و نباید آن را نادیده گرفت.
در همین بخش از انجیل در آیات پیش تر، حضرت عیسی علیه السلام به ظهور خود نیز اشاره می کنند و آنجا دقیقا از زبان اول شخص و خودشان را می گویند:
هميشه آماده باشيد، زيرا كه من زماني ميآيم كه شما گمان نمی بريد.
با نگاهی قابل تامل به سادگی می توان دریافت که حضرت عیسی علیه السلام قصد داشتند به مردم زمانه خود بفهمانند که شخص دیگری منجی بشریت است و می آید. و ایشان نیز خود به زمین باز می گردند.
برای اطلاعات دقیقتر، کلیک کنید.
فرم در حال بارگذاری ...
روز ریحانه
✍از جنس کوه
🎥گفت: وقتی آرپیجی رو میذاری داری میچرخونی، زنت، بچهت، همه میان تو ذهنت. همهی اینا مانع میشن که تو بلند نشی، این کار رو نکنی؛ اما وقتی بلند میشی و آرپیجی رو میزنی، دیگه اونوقته دنیا رو پشت سرت گذاشتی.
💡قبلاینکه شهیدی از این دنیا دلبکنه، عزیزانش که قراره بعداز اون سالها توی این کرهی خاکی بمونن ازش دل میبُرن و به رسم امانتداری به خدا میسپرن.
اینجاست که میگن پشت هر شهیدی، یه زن🌱 مثل کوه ⛰ایستاده.
یه زن از جنس مادرانهش
یا…
یه زن از جنس همسرانه.
🎉🎉میلاد حضرت زهرا سلاماللهعلیها و روز زن مبارک.
مشاهدهی فیلم کامل(نیمساعته🌹)👇
https://www.aparat.com/v/SAxbH
#مناسبتی
#به_قلم_شفیره
🆔 @tanha_rahe_narafte
فرم در حال بارگذاری ...
مادر
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️ مادر
دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت مامان ! راست میگفت من مامانش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !??
????
?ما امتداد وجودی پدر و مادرمان و فرزندان ما امتداد وجودی ما هستند.
فرزند هرقدر که جفاکار باشد، باز بی هیچ چشمداشتی مورد محبت مادر خود قرار میگیرد. همانگونه که روزی شخصی خدمات خود به مادر خویش را برای پیامبر شرح داد و از ایشان پرسید با این اوصاف آیا جبران زحمات مادر را کردهام؟؟
پیامبر بعد از شمردن نیکیهای مادر به آن شخص، فرمود: «مادر تو تمام این کارها را انجام میداد تا زنده بمانی ولی تو خادمیاش را میکنی درحالی که انتظار مرگ او را میکشی. » (۱)
✨وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿۱۴﴾
و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و ما در خود نیکی کن خصوص مادر که چون بار حمل فرزند برداشته و تا مدّت دو سال که طفل را از شیر باز گرفته (هر روز) بر رنج و ناتوانیش افزوده است، (و فرمودیم که) شکر من و شکر پدر و مادرت بجای آور، که بازگشت (خلق) به سوی من خواهد بود.
?سوره لقمان،آیه۱۴
?(۱): الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 409
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
کانال ما در ایتا??
? @tanha_rahe_narafte
فرم در حال بارگذاری ...
پندار
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍پندار
یه بابابزرگ دارم به اسنپ میگه عصمت. هروقت هرجا میخواد بره میگه زنگ بزن عصمت بیاد منو ببره!?
یه روز جلو مامان بزرگم اینو گفت تو خونه دعوا شد که عصمت کیه؟!?
????
?سندروم گردن بیقرار چیست؟؟ بیماریست که سبب میشود فرد در زندگی دیگران بدون دلیل و مغرضانه سرک کشد و به قضاوت و گمان بد بپردازد!
تنها راه در امان ماندن از این بیماری، گوش ندادن به یاوههای مبتلا بِهْ میباشد. این افراد معمولا پس از تجسس به غیبت میپردازند و علاوه بر جویدن آبروی افراد، گوشت برادر مرده خود را نیز میخورند. ?
چه چندش!?
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ
ای اهل ایمان، از بسیار پندارها در حق یکدیگر اجتناب کنید که برخی ظنّ و پندارها معصیت است و نیز هرگز (از حال درونی هم) تجسس مکنید و غیبت یکدیگر روا مدارید، هیچ یک از شما آیا دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را خورد؟ البته کراهت و نفرت از آن دارید (پس بدانید که مثل غیبت مؤمن به حقیقت همین است) و از خدا پروا کنید، که خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
?سوره حجرات،آیه۱۲
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
کانال ما در ایتا??
? @tanha_rahe_narafte
فرم در حال بارگذاری ...
آفتابی
?با چشمانی آرام و دلتنگ شروع به خواندن کرد:
نامهای نوشتم با برگ انگور
شدم سرباز و گشتم از وطن دور!
...
بسماللهالرحمنالرحیم
✍️آفتابی
👮♂️گروهبان افتخاری خیلی دلرحم بود. حسابی هوای سربازان تازهوارد را داشت. در حد توانش نمیگذاشت از لحاظ روحی خیلی به آنها سخت بگذرد.
✉️روزی شوخی جدی، بحث نامه نوشتن را پیش کشید: «هرکدامتان نامهای بنویسید و از اسرار سر به مُهر قلبتان پرده برداريد.
اگر پشت پرده دختری به انتظارتان نشسته بود؛ شاید برای راهی کردنتان به جمع مرغان نیز آستینی بالا زدم. البته شاید! »
✏️بچهها که یک ماه بود برای دوره آموزشی، از خانوادهشان دور شده بودند؛شروع به نوشتن نامه کردند. همه مشغول بودند به جز حمید. او شوخطبع بود و ادبیات هم میدانست. وقتی شهاب قصد کرد که دلیل نامه ننوشتنش را بپرسد، حمید با ترفندی ادیبانه دستبهسرش کرد: «نگویم حدیث دل به غیر حضرت دوست، که آشنا سخن آشنا نگه دارد! »
?_دست درد نکنه حالا ما غریبه شدیم دیگه حمید آقا؟!
☘️_نه منظورم اینه که طوطیصفتی، طاقت اسرار نداری!
⚡️شهاب که چشمانش از تعجب گرد شده بود با ناراحتی گفت: «آره دیگه دهن لقم. دهن لقم که خودمو کنترل نکردم و اومدم باهات حرف زدم! »
_ ای بابا شلوغش نکن! من با مغز دو نفر و یه قلب نصفه به دنیا اومدم. مشکل از تو نیست؛ من از کارخونه سیستم احساس روم بسته نشده!
?شهاب متعجب و ناراحت به تخت خود برگشت.
?شب شد. همه خوابیدند ولی بیخوابی به سراغ شهاب آمده بود. به پهلوی راست برگشت تا شاید خوابش ببرد. حمید را دید که کنار پنجره نشسته و با نوری که از پنجره میآید، کاغذ و قلم به دست درحال نوشتن نامه است.
بیدار به تماشای او نشست. وقتی نوشتن نامه تمام شد آن را زیر تخت گذاشت و خوابید.
شهاب هم با فکر به نقشهاش خوابش برد.
💫روز خواندن نامهها، همه نامه خواندند به جز حمید. شهاب موذیانه به سمت تخت حمید رفت و نامه را بیرون آورد و به حمید داد.
حمید نه پرسید و نه تعجب کرد که شهاب از کجا میدانسته زیر تخت نامهای وجود دارد.
💔با چشمانی آرام و دلتنگ شروع به خواندن کرد:
نامهای نوشتم با برگ انگور
شدم سرباز و گشتم از وطن دور!
سلام مادر خوب من. اگر از حال و هوای من جویا باشی، آفتابی تا قسمتی ابریام.
☀️آفتابی میشوم وقتی به این فکر میکنم که در کنار تو ظرف میشستم، جارو میزدم، آشپزی میکردم. کوکبِ من صدایم میکردی و قربان صدقهام میرفتی که تنها پسرت جای صد دختر را برایت پر کرده. به خیالت با این حرف سربه سرم میگذاشتی ولی دلم غنج میرفت که تو از من اینقدر رضایت داری.
☁️ابری میشوم وقتی بیدار میشوم و میبینم بهجای خانهای که عطر تو و گل محمدی در آن میپیچید، در خوابگاه پادگان چشم باز میکنم. « بغض داشت ولی ادامه داد:
«چرخ گردون این دو روز بر مراد من نمیرود ولی میدانم که بالاخره یک روز دوباره سوار خر مراد میشوم و میآیم و میبینَمَت! »
🌿این نامه برای آفتابی ماندن حالت، هیچوقت به دست تو نمیرسد. دوستدار تو کوکب، تنها پسرت!
🦋جو را حمیدِ همیشه به ظاهر آفتابی، ابری کرده بود. اینبار هم بغضش را قورت داد و گفت: «خب آقا شهاب! آقای جاسوس، شما از کجا بوی نامه رو شنفتی؟؟ »
✨_هی بابا حمید جون مگه نشنیدی که میگن شب دراز است شهاب هم بیدار!
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_شفیره
کانال ما را در ایتا دنبال کنید👇
🆔️ @tanha_rahe_narafte
فرم در حال بارگذاری ...